چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۹:۱۷
آیا می توان با تکفیری ها دیالوگ و گفت‌وگو داشت؟

حوزه/ مدیر جامعةالزهرا (س) گفت: با توجه به فرهنگ اسلامی‌مان و فهمی که از آیات و روایات داریم، گفتگو را حتی با تکفیری‌ها و حتی با وهابی‌ها ممکن می‌دانیم؛ برای اینکه قرآن به حضرت موسی مأموریت می‌دهد و می‌گوید که «اذهبا الی فرعون انهُ طغی ...» اگر با فرعون می‌شود مذاکره کرد و قول لیّن گفت، پس با تکفیری‌ها و وهابی‌ها هم می‌شود این کار را کرد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، در ادامه سلسله گفتگوهای دفتر امور ادیان و مذاهب مرکز ارتباطات و بین  الملل حوزه  های علمیه با چهره های حوزوی متخصّص در ارتباطات بین  المللی عرصه ادیان و مذاهب، با حجت الاسلام و المسلمین سید محمود مدنی، مدیر جامعة الزهراء (س) به گفتگو نشستیم. تدریس خارج فقه و اصول، دریافت جایزه ویژه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، نمایندگی هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی، معاونت فرهنگی تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، نمایندگی مقام معظم رهبری در کشورهای حوزه خلیج فارس و امامت جمعه دبی از سوابق علمی و اجرایی وی می باشد.

  

* اهمیت و ضرورت مشارکت فعال حوزه های علمیه در گفتگوها و تعاملات ادیانی چیست؟

ما در بحث ضرورت و اهمیّت این بحث، یک بخش دینی و عقیدتی داریم و معتقدیم ما به عنوان یک وظیفه‌ی دینی، مأمور به این مسئله هستیم و یک بحث ضرورت اجتماعی داریم که وضعیت دنیای فعلی و جهان ارتباطات است.

در بخش دینی، همه‌ی ما با این آیه سر و کار داشته ایم «قُلْ یا أهل الکتاب تعالوا الی کلمة...». وقتی که قرآن کریم به پیامبر مأموریت می‌دهد: «قُلْ» به عنوان یک مأموریت الهی، «یا أهل الکتاب»؛ این اهل کتاب، ادیان مختلف ابراهیمی را شامل می‌شود و مشخص هم هست وقتی که آنها را می‌گویید «الی کلمه سواء بیننا و بینکم...»، معنایش این نیست که همه‌ی آنها بیایند و مسلمان بشوند؛ چون امکان چنین چیزی نبوده است.

شما با حفظ عنوان که اهل الکتاب هستید می‌گوید: تعالوا الی...؛ پس اینها می‌خواهند اهل کتاب بمانند اما ما می‌خواهیم یک همکاری مشترک داشته باشیم. ما این را یک وظیفه‌ی دینی می‌بینیم و موارد مختلف آیات اشاره های اساسی به این نکات دارد.

اینکه ما قرآن و پیامبر را همیشه به عنوان مصدقً لما بینِ یدیه می‌بینیم، این یک نکته‌ی اساسی را به ما یادآوری می‌کند که برای تثبیت اسلام، همیشه نفی دیگران کارساز نیست. بگذارید آن پیشینه‌ی الهی را باور داشته باشیم و تصدیق ‌کنیم و تقویت ‌کنیم.

همچنین در عین حال این به معنای انفعال در مقابل آنها هم نیست؛ به معنای دست برداشتن از عقاید و اصولمان نیست؛ پس ما به عنوان یک وظیفه‌ی دینی این وظیفه را داریم.

از طرف دوم، ضرورت اجتماعی مطرح است؛ بنده در چند سمینار بین‌المللیِ گفتگوی بین ادیان شرکت کرده‌ام. در ابوظبی بود، در دبی بود، در سنگال بود و یک نکته‌ای را در سفری که به واتیکان داشتم آنجا هم در خیلی از مذاکرات گفته‌ام؛ نکته‌ی مشترکی که در اینها گفته می‌شود این است که ما واقعا در مقابل یک تهاجم جبهه‌ی الحاد، به جبهه‌ی خداپرستی قرار داریم.

بله، جبهه‌های جنگ فراوانی در دنیای معاصر داریم؛ اما یک جبهه‌اش، جبهه‌ی جنگ الحاد با خداپرستی است. ما همه‌ی ادیان را در این جبهه به صف کنیم به نفع ماست. در مقابل الحاد و یک اباهی‌گری و فسادی که دارد به صورت یک طوفان، مبنای ادیان را مورد مخاطره قرار می‌دهد.

فقط بحث اسلام نیست، فقط بحث مسیحیت نیست. اعتقاد به خدا، اعتقاد معاد، اعتقاد به پیامبران و اعتقاد به غیب را مورد تهاجم قرار داده اند. آن هم یک تهاجم وحشتناکِ گسترده‌ی همه‌جانبه‌ای.

ما خودمان در مقابل این طوفان تنها بایستیم درست است؟ یا همه را در این جبهه به صف و به خط کنیم و یک جبهه‌ی واحد توحیدی تشکیل بدهیم؟.

ما با همین گفت و گوها در بعضی از موارد، سودها و بهره‌های فراوانی در جهت آن اهداف متعالی برده‌ایم که اگر فرصتی شد به نمونه‌هایی از آنها اشاره خواهم کرد.

  

* ضرورت مشارکت حوزه خواهران و جامعة الزهراء (س) در گفتگوها و تعاملات ادیانی چیست؟

جامعة الزهرا(س) با توجه به اینکه بخش بین المللی داشته و این بخش با ادیان مختلف سر و کار دارند، طبیعتاً می‌تواند در این جهت همکاری‌های خوبی داشته باشد.

ما سعی کردیم در مباحث جدیدی که شروع کردیم و برنامه‌های جدیدی که داریم این اقتضائات محلّی طلاب خارجی را به تفکیک مناطق پنج‌گانه‌ای که تقسیم کردیم بتوانیم به آنها آموزش بدهیم که یک بخش آن قطعاً همین هست که شیوه‌ی مواجهه‌ی با مسلمانان و غیر مسلمانان با اقتضائات خودشان چه باشد و امیدواریم بتوانیم در این جهت هم نقش‌آفرینی کنیم.

مثلاً ما اینجا خواهری داریم که به خود من می‌گفت من تنها شیعه‌ی کشورم هستم؛ خب این باید یاد بگیرد که با غیر شیعه چطور برخورد کند، با غیر مسلمان چطور برخورد کند و فکر می‌کنیم فهم ما این است که آن شیوه‌ی درستی که قرآن و روایت به ما یاد داده‌اند همان شیوه‌ی مفاهمه، احترام متقابل و دعوت به حق به همان موعظه حسنه و جدال احسن و حول حکمت است. ان شاءالله.

  

* گفت و گو با سایر مذاهب تا چه اندازه و سطحی با پلورالیسم دینی ملازمه دارد؟

پلورالیسم قرائت‌های بسیار مختلف و متنوعی دارد. گاهی برداشت‌ از معنای پلورالیسم این است که ما به حقّانیّت کامل همه‌ی اطراف مسئله اعتراف کنیم. خب این با خیلی از مبانی ما سازگار نیست؛ لااقل به فهم بنده اینجوری است.

ما حقایقی را در دین داریم که مثل فرمول‌های ریاضی هستند؛ دو به اضافه‌ی دو مساوی است با چهار. نه سه می‌شود، نه پنج می‌شود. امکان ندارد.

این قرائت، مورد پذیرش ما نیست و طبیعتاً با گفتگوی دینی هم که ما طرفدارش هستیم سازگار نیست.

اما یک قرائت دیگری هم هست که بهره‌ای از حقیقت دارند؛ بله این می‌تواند و باید مبنای گفتگوی دینی باشد.

ما وقتی می‌گوییم تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم، این کلمة سواء، یعنی ما در این حقیقت با هم مشترک هستیم. با برداشت‌های متفاوت و مشکّکی که هست، ولی به هر حال در این جا ما اشتراک نظر داریم.

در بعضی از ادیان این نقاط فهم حقیقت و برداشت‌های از حقیقت بیشتر است؛ در بعضی از نقاط کمتر است که به همین تناسب گفتگوهای ما هم چهره‌های دیگری پیدا می‌کند. پس به این معنا که باور داریم که همه‌ی ادیان الهی بهره‌ای از حقیقت و تماسی با حقیقت دارند، این مبنای گفتگوی دینی ما خواهد بود و دقیقاً آن طرف قصّه هم به این معنا نیست که تمام حقیقت هستند و تمام آنچه که می‌گویند حقیقت است نه، این قابل بحث است.

  

* پلورالیسم در حقانیت را بپذیرید، پلورالیسم در سعادت را که به طریق اولی می پذیرید.

پلورالیسم در سعادت، با وعده‌های بسیار زیاد قرآن قابل حل است البته در مباحث ریزتر کلامی‌ ممکن است قیود دیگری هم باشد که آن به جای خودش مورد بحث قرار می‌گیرد ولی مسلّم است که اگر ادیان ابراهیمیِ موحّد، دریافتشان از حقایق به اندازه‌ای باشد که به آن رسیده‌اند و دسترسی بیشتر نداشته باشند، همه‌ی بزرگان ما می‌گویند اینها جزء مستضعفین فکری هستند که رحمت الهی ممکن است شامل آنها بشود و اینها اهل جهنّم نیستند.

  

* به نظر شما انگیزه اصلی در گفتگو با سایر ادیان و مذاهب چه باید باشد؟ آیا اصطلاح گفتگو در عبارت گفتگوی مذاهب، همه جا و همیشه به یک معناست؟ یا گفتگو با هرمذهبی درهمان بافت خودش دارای معنا، انگیزه و هدف خاصّ خودش می‌باشد؟

گفتگوی ما طبیعتاً با ادیان دیگر و مکاتب دیگر، بر اساس نقاط مشترکی است که داریم. ما یک سری نقاط مشترک داریم یک سری نقاط تفاوت و بدون این گفتگو ممکن نیست.

اگر همه‌ی نقاط مشترک باشد، جای گفتگو نیست، اگر همه‌ی نقاط متفاوت باشد باز هم جای گفتگو نیست. وقتی گفتگو شکل می‌گیرد که ما یک سری نقاط مشترک داریم و یک سری نقاط متفاوت. با ادیان مختلف ما نقاط مشترکمان متفاوت است لذا گفتگوی ما با هر دینی ممکن است متفاوت با دیگری باشد.

به عنوان مثال و نمونه ما در خداباوری با همه‌ی ادیان ابراهیمی مشترک هستیم. با بعضی از آنها در مسائل اخلاقی هم توافق‌هایی داریم. محدوده‌ی مسائل اخلاقی مورد قبول طرفین ما باز متفاوت است.

به عنوان مثال، ما در بحث گفتگوی با مسیحیت هم می‌توانیم زمینه‌های اعتقادی را مبنا قرار بدهیم، هم می‌توانیم وارد مباحثی مثل سقط جنین بشویم که مشترک است بین ما و آن ها. یا در خیلی از ادیان می‌توانیم مسئله‌ی مهم محیط زیست را که به عنوان یکی از چالش‌های تمدن معاصر مطرح هست، مورد اشتراک ما باشد ما در این زمینه هم همکاری، هم‌افزایی و همفکری و گفتگو داشته باشیم، و همینطور ممکن است با بعضی از ادیان، ما به لحاظ منطقه‌ای گفتگوی بیشتری و تعاملات بیشتری داشته باشیم، به لحاظ اینکه در یک منطقه‌ی مشترک با آسیب‌های مشترک با منافع مشترک حضور داریم پس گفتگوی بین ادیانی یک مبنای مشترک دارد ولی می‌تواند مراتب مختلفی با ادیان مختلف داشته باشد.

  

* انگیزه اصلی به نظرتان چه باید باشد؟

انگیزه‌ی اصلی باید آن چیزی باشد که در سوال اول اشاره کردم که در مقابل هجوم الحاد و اباهی‌گری و فساد، سدّ متفاوتی را متشکل از همه‌ی ادیان بسازیم که این حقیقت خداباوری، زنده بماند؛ البته هر کس در جایگاه خودش دیگر طبیعتاً فروعات و لوازمات و ملازماتش را به نحو خاصّ خودش عمل خواهد کرد.

  

* سخنان جنابعالی عمدتا شامل ادیان ابراهیمی و غربی می شود. نظرتان درباره گفتگو وتعامل با ادیان شرقی چگونه است؟

نسبت به ادیانی که خدا را باور ندارند، من بیشتر تعبیر "مکتب" را برای آنها می‌پسندم تا دین.

دین یعنی دارای یک منشأ وحیانی و غیبی و الهی باشند. ادیانی که آن منشأ وحیانی و الهی و غیبی را ندارند، من اگر بخواهم تفکیک کنم تعبیر مکتب و مکاتب را برای آنها می‌پسندم و طبیعتاً ما با آن ها می توانیم گفتگوها بر اساس منافع مشترک داشته باشیم. اما با گفتگوی بین الادیانی تفاوت ماهوی خواهد داشت. به عنوان مثال، ما در مباحث اخلاقی یا در مباحث منافع مشترک جهانی یا حتی منافع مشترک منطقه‌ای، ما می توانیم با آنها گفتگویی داشته باشیم در چهارچوب ضوابطی که اسلام برای ما معین کرده. ما اما آنها را به عنوان یک دین رسمی طبیعتاً نمی‌شناسیم.

  

* تعریف محافل آکادمیک از دین شامل ادیان خداناباور هم می‌شود. بخواهم شاهد مثال قرآنی بیاورم در سوره‌ی کافرون می‌فرماید "لکم دینکم و لی دین". آن ها را هم مشمول تعریف دین می‌داند.

درست است. دین یعنی مجموعه‌ی باورها و احکامی که زندگی انسان را تحت تأثیر قرار می دهد. اگر این تعبیر را به کار ببریم طبیعتاً این شامل هم ادیان الهی می‌شود هم ادیان غیرالهی. تفکیکی که من کرده‌ام به خاطر این است که بتوانیم بحثهایمان را روشن‌تر بیان کنیم که وقتی ما می گوییم گفتگوی بین الادیانی، به صورت مشخص گفتگوی بین ادیان ابراهیمی و الهی و خداباور معتقدم هست؛ چون اگر مبانی‌ای که ما گفتیم؛ «قل یاأهل الکتاب تعالواإلی کلمة سواء»، یا «مصدقً بین یدیه» و امثال اینها طبیعتاً شامل آن دسته نمی‌شود. برای اینکه گفتگوی مان واضح‌تر و روشن‌تر باشد، این تفکیک اصطلاحی را کردم.

  

* دیالوگ معمولاً در محیط دارای شاخصه احترام و برابری، موثرتر و عمیق تر شکل می گیرد. آیا گفتگو با تکفیری ها برای ما امکان دارد؟

با توجه به فرهنگ اسلامی‌مان و فهمی که از آیات و روایات داریم، گفتگو را حتی با تکفیری‌ها و حتی با وهابی‌ها ممکن می‌دانیم؛ برای اینکه قرآن به حضرت موسی مأموریت می‌دهد و می‌گوید که «اذهبا الی فرعون انهُ طغی ...» اگر با فرعون می‌شود مذاکره کرد و قول لیّن گفت، پس با تکفیری‌ها و وهابی‌ها هم می‌شود این کار را کرد. نمونه‌هایی هم داریم که تأثیرگذاری مثبت داشته؛ ولی لازم است این تفکیک را انجام دهم که ما یک تکفیری سیاسی هم داریم. یک تکفیری اعتقادی داریم و یک تکفیری سیاسی.

منظور از تکفیری اعتقادی کسانی است که بر اساس یک باور غلط، روی آورده‌اند به تکفیر شیعه و بسیاری از مسلمین و در حقیقت انکار تمدّن اسلامی و امت اسلامی در بخش عمده‌ای از تاریخ خودش. این خیلی خطای بزرگی است. در عین حال قابل مذاکره و مفاهمه و گفتگو هستند. اما یک بخشی تکفیری‌های سیاسی داریم که این ها از این بدنه سوءاستفاده کرده‌اند و مسلّط بر جریان‌اند و اصولاً بحث اعتقادی ندارند، اندیشه و تفکرشان بر اساس یک توطئه‌ی سیاسی شکل گرفته برای تفرقه‌ی بین امّت اسلامی. این ها نه امید گفتگو با آن ها هست و نه احتمال تأثیر در آن ها هست.

تعبیری که می‌تواند در این جهت به ما کمک کند، تفاوتی است که ما در جنگ‌های صدر اسلام بین جنگ جمل و جنگ صفّین داریم.

تفاوت‌های اساسی در نحوه‌ی آن جنگ‌هاست و علت این است که جنگ جمل و حتّی جنگ نهروان، به تعبیر خود امیرالمؤمنین(ع) در بخشی از این مسئله، «طلبَ الحَقّ فأختطاه» اینها به دنبال حق بودند ولی خطا کردند این غفلت‌زده را با یک فریاد امکان تأثیرگذاری و هدایت هست، پس مفاهمه می‌کنیم و مذاکره می‌کنیم. اما بخش دوّمی هم صفّین کسانی بودند که سردمدارانشان، حقایق حکومتی اسلام و خلافت رسول الله(ص) را به خوبی می‌شناختند و در عین حال مخالفت می‌کردند لذا مذاکره‌ی با آنها بی‌تأثیر است و وقتی هم که فشار آوردند برای این مذاکره و حکمیّت شکل گرفت با آن شکل نامناسبش، نتیجه‌اش در تاریخ اسلام دیدیم که خونریزی‌های پشت سر هم و تولد خوارج و بقیه بودند.

  

* آیا بین رویکرد مذاهبی و دفاع از حقانیت تشیّع تعارض وجود دارد؟

سؤال بسیارمهمّی است ازاین جهت که بسیاری از متدیّنین ما یا برخی از علمای ما و حوزویان ما، چون این تعارض را احساس می‌کنند در مقابل گفتگوی بین الادیانی، موضع می‌گیرند.

احساسشان این است که اگر ما اعتراف کنیم که مسلمان دیگری هم هست، مسیحیِ دیگری هم هست، یهودیِ دیگری هم هست پس اینها هم حقّ هستند معنی‌اش این است که ما حقّانیّت خودمان را زیر سوال بردیم؛ درحالی که واقعیت این نیست. در اندیشه‌ی ما این است که ما یک مشترکاتی داریم و یک متفرداتی. گفتگو در مشترکات است اما این به معنای انکار متفرّدات نیست. من اگر بخواهم یک مثالی بزنم بسیار دم دستی که روشن‌گر باشد، شما ببینید در اصناف مختلف، در بازار که عرفی‌ترین و عقلایی‌ترین نمونه‌ی اجتماع است، شما می‌بینید یک صنف در کنار هم طبیعتاً هر صنفی و هر مغازه‌ای مشتری خودش را می‌خواهد سود خودش را می‌خواهد و جنس خودش را می‌فروشد. اما این هیچ وقت منافات با این ندارد، یک اتحادیه تشکیل می‌دهند از منافع مشترک خودشان دفاع کنند. این یک شیوه‌ی عقلایی است سیره‌ی عقلایی این است. ما با ادیان دیگر در نقاط مشترکمان، طبیعتاً گفتگو می‌کنیم ولی هم ما پذیرفته‌ایم هم آنها پذیرفته‌اند که در متفرّدات، هرکسی مسیر خودش را می‌رود. یک وقتی من در جمع علمای اهل سنّت صحبت می‌کردم. به آنها عرض کردم که به همین صراحت من شیعه‌ی بسیار متعصبی هستم و از عقاید شیعی خودم را با تعصب دفاع می‌کنم ولی در عقاید شیعه‌ی من هرچه گشتم دلیلی بر این که با تو برادر سنّی بجنگم نیافتم. در این شرایطی که دنیای کفر متحد است، در این شرایطی که وضعیت دنیای اسلام این است، درگیر شدن مسلمانها این خلاف آیات قرآن است، خلاف روایات و خلاف عقل سلیم است. بنابراین هیچ منافاتی ندارد که ما شیعه‌ی متعصبی باشیم به معنای درست کلمه. یعنی روی اصول خودمان پایدار باشیم. ما مسلمان متعصّبی هستیم، ولی دراین اسلام متعصّب، عرض کردم تعصّب به معنای صحیحش؛ یکی از اصول ما این است؛ «تعالو الی کلمةٍ سواء» بنا نیست ما فقط در متفرداتمان تعصّب داشته باشیم، ما در این اصل اسلامی‌ هم که اسلام به ما دستور می‌دهد با ادیان دیگر گفتگو کنید این هم یک اصل اسلامی است و روی آن متعصّبانه ایستاده‌ایم؛ «لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم...» قرآن می‌فرماید ما نهی نمی‌کنیم شما نیکی کنید به کسانی که کفّار هستند اما با شما جنگ ندارند، شما را از سرزمینتان اخراج نکرده‌اند. ما در سیره‌ی امام صادق(ع) داریم که حضرت، حج تشریف می‌بردند بعد در بین راه از مسیر منحرف شدند، همراهی که همراه حضرت بودند می‌گویند که در خدمت حضرت رفتم گفتم کسی افتاده و در حال مرگ است. معلوم شد از تشنگی است و آب نداشته همراهش. حضرت از چاه آن نزدیکیها آب کشیدند و به او آب دادند و به حالش آوردند و از مرگ نجاتش دادند. من در لابه‌لای این احیایی که حضرت می‌کرد و این را زنده کرد و زندگی بهش بخشید و آب نوشانید، متوجه شدم که این در زیر لباسهایش صلیبی دارد. بعد که جدا شدیم با حضرت می‌آمدیم به حضرت عرض کردم آقا یک چیزی را شما توجه فرمودید که او مسیحی بود؟ کافر بود؟ فرمود بله من با توجه به اینکه مسیحی بود نجاتش دادم و این توجه را داشتم و بعد حضرت استدلال به این آیه شریفه می کنند. ما در اسلاممان در اندیشه‌ی اهل بیت(ع) در سیره‌ی اهل بیت(ع) ما این نمونه‌ها را داریم. شما حضرت امام رضا(ع) را می‌بینید در پرافتخارترین مجمع تاریخ اسلامی در مرو، (من این تعبیر را عمداً به کار بردم) حضرت جمع می‌کند تمام اصحاب ادیان را و با همه‌ی آنها با زبان خودشان صحبت می‌کند از منابع خودشان صحبت می‌کند حتی با فارسی ها به فارسی، با رومی‌ها به رومی، با زبانها و لغات مختلفی که آنجا بوده گفتگو می‌کند و بعضی از آنها مسلمان می‌شوند و خیلیهایشان مسلمان نمی‌شوند ولی حضرت انکاری و استنکاری از این مطلب ندارد.

  

* تفاوت تعصب خوب و تعصب بد در چیست؟

اگر خیلی اجمالی و کوتاه بخواهیم بیان کنیم این است که: ما اگر چیزی را به عنوان یک حقیقت برایمان مسلم شده بپذیریم و بر این حقیقت استوار باشیم بدون اینکه باور به این حقیقت ما را نسبت به دیدن حقایق دیگر کور کند، این یک تعصب مثبت است.

به عنوان مثال، من به عنوان یک مسلمان باورم هست که دین حق «عندالله الاسلام» اما این تعصب روی این مسئله باعث نشود که نقاط نورانی که در بعضی از غیرمسلمانان هم هست ببینم. این تعبیر، تعبیر خوبی نیست معذرت می خواهم از این تعبیر از این مثال، ولی دارد که از عیسی مسیح از مسیری رد می‌شد (در روایات ما هست، ائمه‌ی ما گفته‌اند) بعد لاشه‌ی سگ مرده‌ای را دیدند و همه به سرعت گذشتند اما حضرت عیسی ایستاد، و نگاه کرد و گفت چه دندان‌های سفیدی دارد. این منافات ندارد، شما سگ را حیوان نجس العینی بدانید، مردار قطعاً نجس است، بوی عفونت او هر شامه‌ای را می‌آزارد، اما این قدر قلب پاک و دیده‌ی پاکی داشته باشد که در میان همه‌ی اینها سفیدی و زیبایی دندان‌های او را انکار نکند. من این را تعصب مثبت می‌بینم که با اینکه سر حرف خودش هست خوبی‌های دیگران را می‌بیند و می‌تواند با دیگران کار کند، با دیگران همکاری کند، هم افزایی داشته باشد. تعصب منفی این را می‌بینم که خودش را می‌بیند و طبیعتاً هر چه غیر خودش هم هست انکار می‌کند و معانده و دشمنی و نفرت دارد.

  

* یا اینکه تعصب از روی تحقیق باشد یا تقلید.

خدمت شما عرض شود که آن وارد فضایی می‌شود که شما به هرکس بگویید می‌گوید من تعصّبم تحقیقی است و برای شما تقلیدی است.

  

* تا چه اندازه موافقید که یک گفتگوی مؤثر گفتگویی است که موجب افزایش درک متقابل، یادگیری از تفاوت ها، انسجام اجتماعی، توسعه حس مشترک تعلق بین طرفین گفتگو و کاهش تعصب های کورکورانه بشود؟ چه شرایطی برای شکل گیری یک‌گفتگوی بین ‌مذاهبی مؤثر لازم است؟

آنچه که شما اشاره کردید به عنوان آثار مثبت و خوب یک گفتگویِ بین الادیانی، طبیعتاً همه‌اش مورد موافقت بنده است و فکر می‌کنم هنوز هم می‌شود آثار مثبت دیگری برای این گفتگو تصوّر کرد؛ اما چه اصولی برای یک گفتگوی موّفق لازم هست، به اندازه‌ی فرصت اشاره می‌کنم. اولین اصل، زبان مشترک است. تصوّر بفرمایید که اگر من و شما دو زبان متفاوت داشته باشیم و یک مترجمی بین ما نباشد، طبیعتاً سؤال شما را من متوجه نمی‌شوم و جواب من را هم شما متوجه نخواهید شد. این در یک زبان ساده هست اما در یک دیالوگ بین‌الادیانی منظورمان از زبان مشترک قطعاً زبان مشترک فارسی و انگلیسی نیست، بلکه منظور این است که مفاهیم مان با هم قبلاً دارای یک معنا شده باشد.

  

* یک منطق مشترک

یک منطق مشترک. مفاهمه‌ی مشترک. وقتی می‌گوییم وحدت، منظور شما چه هست؟ منظور من چه هست؟ وقتی گفتگو می‌گوییم؛ منظورمان از گفتگو چه هست؟ وقتی می‌گوییم همکاری؛ منظور از همکاری چه هست؟ وقتی که می‌گوییم متفرّدات؛ متفرّدات چه هست؟ اینها را باید اصولش روشن بشود. ما بعضی از ضربه‌هایی که در گفتگوی بین الادیانی می خوریم این است که این زبان مشترک تبیین نمی‌شود، سر یک میز می نشینیم در یک لفظ هم شاید توافق می‌کنیم اما برداشت‌ها متفاوت است لذا مسیرها به نحو دیگری، متفاوت از همدیگر دنبال می‌شود ما به آن نقطه‌ی مشترک نمی‌رسیم.

اصل دوم احترام متقابل است. نمی‌شود ما مدعی گفتگو باشیم و طرف خودمان را مورد اهانت، توهین، لعن و نفرین قرار بدهیم. ما این اصل را از حضرت امیرالمؤمنین(ع) به عنوان یک اصل اساسی یاد گرفته‌ایم که حتّی در نبرد با دشمن، در یک جنگ رویاروی، می‌توان در جنگ جان طرف را گرفت ولی با آبروی طرف نمی‌شود بازی کرد؛ «انی اکره لکم ان تکونوا سبابین» فحاشی نه از این جهت که او شایسته‌اش هست یا نه، از این جهت که از من شایسته‌ نیست که من فحاش باشم، لذا احترام متقابل یک اصل اساسی است و ما این را از قرآن هم می‌توانیم استفاده کنیم؛ انا او ایاکم لعلی هدی او فی ضلالٍ مبین، ببینید این را چه کسی می‌گوید، پیامبر خاتم یا پیامبران دیگر، چون هم درباره‌ی پیامبر هست و هم درباره‌ی پیامبران دیگر هست، پیامبر اکرمی که متصل به حقیقت مطلق است و ما معتقدیم در قول و رفتار و کردار و حرکات او خطایی نیست وقتی که می‌خواهد گفتگویی کند مأمور می‌شود که اینجور بگوید «انّا او ایاکم لعلی هدیً او فی ضلال المبین» یا من یا شما یکی در هدایت یکی در ضلالت است، این پایه‌ی مشترک است اگر من اوّل بگویم من حقّ مطلق هستم و تو باطل مطلق هستی و لعنة الله علیک و علی آبائکَ الاولین و الآخرین؛ این که نمی‌شود گفتگو این می‌شود اول دعوا و درگیری. پس این احترام متقابل هم یک مسئله‌ی بسیار مهمی است و اصل بسیار مهمی است.

  

* این آیه با پلورالیسم در حقانیت که فرمودید تعارض ندارد؟ می فرماید یا ما یا شما یکی مان بر حق است، نمی شود هر دو طرف بر حق باشیم. یکی مان این وسط حتماً در ضلال مبین است.

ببینید حقّانیّت و ضلالت نقاط مختلفی دارد و حسب آن نقاط تعریف می‌شود. به عنوان مثال: اگر من در یک کافر مطلق، (کافر بوده و بت پرست بوده) اما ما می‌بینیم حضرت رسول اکرم(ص) روی یک نقطه‌ی او دست می‌گذارد و می‌فرماید: حاتم طایی، طبق بعضی از روایت؛ در جهنّم نمی‌سوزد به خاطر بخشش و دستگیری از مردم. منافات ندارد یک کسی کافری است که از این حیطه‌ی ادیان ابراهیمی خارج است و بت پرست است امّا یک نقطه‌ی مثبت دارد. پس در این نقطه‌اش علی هدیً؛ در سایر نقاطش علی ظلال مبین. ما در گفتگوی بین ادیانی معتقدیم ادیانی که هستند مثلاً فرض بفرمایید در مسیحیت، در این نقطه که خدا را باور دارند اینها بر هدایت هستند. تثلیث را آنها مختلف هستند بعضی‌هایشان تصریح دارند می‌گویند ما تثلیث به این معنا را قبول نداریم مثلاً توجیهی می‌آورند مثل آنچه که در میان عرفای‌ شما به عنوان وحدت وجود هست، من نمی خواهم بگویم که این آن است و آن این است، می‌خواهم بگویم که این توجیه را دارند، سه خدایی را باور ندارند، ما می‌گوییم این علی هدیً؛ در این نقطه‌ی اساسی که باور دارند که حضرت عیسی پیامبر خدا است ولی در این جهت که مریم مقدس یک بانوی بزرگوار است، علی هدیً؛ اما مواردی که مثلاً فرض بفرمایید در مسائل احکامی؛ شراب را حلال دانستن، آن را معجزه‌ی عیسی دانستن یا امثال اینها؛ اینها به عقیده‌ی ما فی ضلالٍ مبین. و در خیلی از موارد دیگر ممکن است باشد، در اعتقادشان به معاد کلی معاد، لعلی هدیً؛ جزئیات معاد ممکن است فی ضلالٍ مبین. گفتگوی ما بر اساس نقاط مشترک است. من به یک اصل دیگر هم اشاره بکنم که شاید تکمیل کننده‌ی این مطلبم باشد.

اصل سوم و آخرین اصلی که من اینجا عرض می‌کنم، باور به مشترکات وتفاوتهاست.

اگر ما باور داریم به مشترکات پیدا نکنیم گفتگویی شکل نخواهد گرفت. واقعاً باورمان بشود که خدا در اندیشه‌ی ما، در اندیشه‌ی مسیحیت، در اندیشه‌ی یهودیت، نبوّت، دینها نقاط مشترکی دارد، و باید بپذیریم که تفاوت‌هایی هم دارد. ما در گفتگوی نزدیک‌تری هم که داریم بین شیعه و اهل سنّت که طبیعتاً یک مرحله‌ نزدیک‌تر هست، ما با برادران اهل سنّتمان تصریح می‌کنیم و هیچ ابایی هم از بیان این حقیقت نداریم که ما نقاط مشترکی با آنها داریم، قبله‌ی ما مشترک است. کتاب ما مشترک است، پیامبر ما مشترک است بسیاری از عقاید و احکام ما مشترک است، وجوب نماز، وجوب روزه و...؛ اما در کنار اینها هم ما می‌پذیریم و هم آنها باید بپذیرند که ما تفاوت‌هایی داریم و الا گفتگو معنایی ندارد. چون بنا نیست یکی بشویم، یکی شدن قابل دسترسی نیست. ما امیدواریم در آن فضایی که وعده داده شده و ادیان هم منتظر هستند و آن ظهور حضرت مهدی(عج) است، آن وحدت شکل بگیرد، حضرت عیسی می‌آید، درآنجا پشت سر حضرت مهدی نماز می‌خواند. ادیان به یک وحدت می‌رسند که آن در دسترس ما نیست. تا آن آرزو و ایده‌آل ان شاءالله امیدواریم خدا به ما عمر بدهد، ولی آن چیزی که منظورما هست این است که نقاط مشترک را باور کنیم، تفاوتها را هم بپذیریم. اگر نخواهیم تفاوتها را بپذیریم، بخواهیم همیشه گفتگوی ما این باشدکه او صددرصد مسلمان بشود، این البته مشکلی ندارد ولی گفتگوی بین الادیانی نیست و در گفتگوی بین الادیانی هم موفق نخواهد شد. من در آن دورانی که در خارج ازکشور بودم، مواجهه‌ی زیادی داشتیم. بعضیها می‌آمدند از اول، روشن بود که این مطالعاتی کرده شیعه می‌شد. بعضیها در کلیات می‌آمدند ومسلمان می‌شدند، من ظرفیتی نمی‌دیدم که الآن آن را وارد مسائل دیگربکنم فقط اشاره می‌کردم که ما طرق مختلفی هستیم این هم منابعش شمابرو بررسی کن من هم درخدمت شما هستم که سؤال بکنید. بعد خودش به هر نتیجه‌ای که برسد، و می‌فهمیدم که اگر من آنجا اختلاف فرقه را برایش توضیح بدهم از اصل اسلام برخواهد گشت و شاهد بودم که کسانی اسلام آورده بودند و بعد آمده بودند بعضی از اختلافات فرقه‌ها را برایشان گفته بودند و آنها با این که مواجه شده بودند اصلاً از اصل برگشتند و گاهی بعضی‌ها بودند که اصلاً اسلام هم حاضر نبودند بیاورند ولی من می‌دیدم در مذاکره‌ی با آنها من می‌توانم آنها را به یک نقطه‌ی مشترکی برسانم که دشمنیِ با مسلمانان و اسلام هراسی را از ذهنشان برطرف کنم لذا ما با آنها این مذاکره را داشتیم فکر می‌کنم این یک شیوه است که در بین‌الملل ما هم می تواند این طور عمل بشود.

  

* نسبت به اصل دوم که گفتید احترام متقابل، این سوال پیش می آید در شرایطی که مشهور فقهای شیعه کفار غیرکتابی را نجس می دانند، آن ها چرا باید به گفتگوی با اسلام و تشیع تن بدهند؟

اولاً بعضی از مراجع ما نسبت به این احکام (حکم نجاست کفّار) اختلاف آراء دارند؛ به خصوص راجع به اهل کتاب تقریباً تمام مراجع معاصر ما حکم به طهارت می‌کنند. اما اگر ما قائل به نجاست هم باشیم این یک حکم فقهی است، می‌تواند هیچ تأثیری نداشته باشد؛ مثلاً: من مسلمان هستم شما هم مسلمان هستید اما من دستم آلوده‌ی به خون است دستم خونی شده، قطعاً دست من نجس است، اما آیا نجس بودن دست من مانع از این است که من با شما برادر مسلمانم همفکری، مذاکره و صحبت و همکاری کنم؟ قطعاً منافات ندارد. ما باید این را از این حوزه‌ی یک مسئله‌ی فقهی بیشتر و بالاتر نبینیم به عنوان مثال، ما در یک جلسه‌ای می‌خواهیم صحبت کنیم اولاً صحبت و همفکری، مفاهمه و همکاری، لازمه‌اش تماس جسمی نیست، ثانیاً اگر تماس جسمی هم باشد ما با خیلی از این کفّار ممکن است دست هم بدهیم هیچ مشکلی هم ندارد ولی اگر چنین حکم فقهی‌ای هست دستمان هم بعد آب می‌کشیم و می‌شوییم، عرض کردم این نکته را باید توجه داشته باشیم که مسلمانی که آلوده‌ی به خون است دستش خونی است دستش نجس هست یا نه؟ بله نجس است. و دیگر معنی‌اش این است که ما این را از دایره حذف بکنیم و با او همکاری نکنیم، نه. ولی این را باید تبیین کرد که ما یک سری احکامی داریم کما اینکه آنها هم متقابلاً ممکن است احکام ویژه‌ای داشته باشند. مثلاً فرض بفرمایید؛ ممکن است بعضی از اینها ورود ما را به بعضی از معابدشان اجازه ندهند، ما احترام می‌گذاریم. عیبی ندارد شما ما را به عنوان مسلمان، شما به معابدتان راه نمی‌دید. این حق شماست مشکلی ندارد ما این گفتگو را در بیرون معابد انجام می‌دهیم.

  

گفت و گو از: محسن رضائی

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha